نویسنده: زهره اخوان *



 
 

چکیده

هدف این نوشتار که با عنوان قرآن ونقش پیامبران در شکوفایی عقل فراهم آمده ،تبیین رابطه قرآن ،عقل و پیامبران ونیز چگونگی شکوفاسازی وفعال نمودن عقل توسط رسولان الهی است.
نویسنده ابتدا به چند بحث مقدماتی از قبیل معنای عقل، تعریف عقل، زمان تملیک عقل به انسان ، حدوث عقل و معنای مصدری و اسم مصدری عقل پرداخته است، که جهت فهم مباحث بعدی کاملا" ضروری به نظر می رسد. سپس حقیقت عقل را به سه بخش تقسیم نموده ومراحل اختیاری و غیراختیاری آنرا تفکیک کرده است. پس از آن به رابطه پیامبران وعقل به طور کلی و حضرت محمد صلی الله علیه واله و عقل به طور جزئی پرداخته وثابت کرده که عقل انسان اگرچه از جنس نور است، و نور مظهر لغیره است اما به سبب حجاب هایی که آنرا می پوشاند از کارایی ساقط شده و در بوته غفلت و فراموشی دفن می شود. وظیفه پیامبران زدودن همین حجاب هاست و تعالیم ایشان همه همین هدف را دنبال می کند . از این رو آیات قرآن نیز پیوسته بشر را به اطاعت رسولان می خواند تا به کمک آنان گوهر عقل از قوه به فعل درآمده و نورافشانی کند.
همچنین نوشتاری حاضر بیان کرده است که عقل و پیامبران هردو رسولان الهی هستند و هر دو در مرتبه حجیت مشترک بوده و تفکیک ناپذیرند.به این معنا که اگر یکی از ایشان کافی می بود، نیازی به آفرینش دیگری نبود و هرکدام از آنها بشر را به دیگری راهنمایی می کند.
نویسنده با استناد به آیات و روایات، بیان نموده که هدف پیامبران شکوفایی وفعال سازی عقل است و این مهم تحقق نمی پذیرد مگر با عملکرد عقل مدارانه یعنی وارد کردن تعقل در افکار و رفتار و گفتار وقضاوت ها و ارزش گذاری های انسان و محوری ساختن جایگاه تعقل در حوزه عمل و زندگی ، در انتها آیاتی که مشتمل بر کلماتی از ریشه ع-ق-ل هستند، به اجمال مورد بررسی قرار گرفته اند.
کلید واژه ها
عقل وشرع ، قرآن وعقل ،عقل و پیامبران ، شکوفایی عقل

مقدمه

در طول تاریخ درهیچ مکتب و مذهب ودرهیچ حزب و گروهی، بیشتر از مکتب اسلام وخصوصا" مذهب شیعه ودرهیچ کتابی بیشتر از قرآن و در تعالیم هیچ پیامبری ، بیش از بیانات پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله بر اهمیت عقل واستفاده از آن وچگونگی شکوفایی آن تکیه نشده است. به راستی در کدام مکتب می توان سراغ گرفت که هرچه بی ارتباط با عقل و هرچه مخالف با عقل مداری باشد ، بی ارزش خوانده شود؟ لذا به جرأت باید گفت که معتقدترین ومتعهد ترین مکتب و کتا ب ورهبر به حجیت عقل ، مکتب اسلام و کتاب قرآن و شخص رسول اکرم صلی الله علیه وآله می باشد.
موضع گیری عزت آفرین قرآن درشکوفا ساختن عقل وکیفیت بهره وری ازآن وآثار این بهره وری و ارج گذاری بی نظیر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و اوصیای گرامیش برعقل وعقلانیت وشناخت های عقلانی ، افتخاری است که مورد غفلت واقع شده واگر مسلمین قدر آنرا می شناختند ،سر از پا نمی شناختند.
این فریاد «أفلا تعقلون» و «لعلکم تعقلون» و «ان کنتم تعقلون» و «ماعبدالله بمثل العقل» و «العقل مطلح کل امر» و «العقل اقوی اساس» وهزاران فرمایش گهربار دیگر است که از لسان ائمه گوش آدمیان را می نوازد.
عقل گوهری گرانبها و نوری بی نظیر است که از جانب آفریدگار در وجود انسان به ودیعت گذاشته شده تاوجه افتراق او با دیگر مخلوقات الهی اعم از جماد ونبات وحیوان باشد. همچنین اساس تکلیف قرار گیرد وبه تناسب بهره مندی از آن در انجام تکالیف و باید ونباید های الهی وجه امتیاز انسان ها از یکدیگر شود.
اما این گوهر گرانبها لازم است توسط گوهرشناسی دانا، استخراج شده و از جایگاه قوه به مرحله فعل واز موضع استعداد به مرحله شکوفایی و عمل برسد. همچنین لازم است محدوده عمل ومقدار کارکرد آن وتوانایی ها و نیازهای آن روشن کردد تا انسان در نحوه استفاده از آن دچار افراط وتفریط نشود.این گوهر شناس خداوند است که این گوهر ار خلق کرده وسپس برآن شده تا توسط کلامش : قرآن وفرستادگانش: انبیاء و رسل، چنین مهمی را سامان دهد.
نوشتار حاضر به توصیف عقل وتعقل و چگونگی این شکوفایی درقرآن ونقش انبیا درآن خواهد پرداخت.

عقل چیست؟

پس از اصل نعمت حیات و وجود عقل اولین ومهم ترین نعمتی است که خداوند به انسان ارزانی داشته است.آدمی هنگامی که دیوانه ای ببیند وبه گفتا رو رفتار او بنگرد به خوبی قدر نعمت عقل را می دانسته وخداوند را برآن فراوان سپاس می گوید.
عقل همان گوهری است که قرآن کریم پیوسته آنرا ملاک و میزان قرار داده و روش های بهره وری این گوهر را به روشنی بیان کرده است همواره از عقل وتعقل سخن گفته و آنرا اساس هدایت برشمرده و در تکمیل اصول اعتقادی ونیز خوسازی انسان اهمیت آنرا گوشزد نموده است. به حدی که درهیچ یک از مکتب ها و مذهب ها به این اندازه درباره عقل و به کارگیری آن وعمل بر طبق مقتضای آن وخلاصه زندگی عاقلانه تأکید نشده است.
عقل همان گوهری است که علاوه برقرآن کریم در معارف معصومان علیهم السلام آنقدر تکیه برآن شده که پژوهنده را متعجب می کند وهرآنچه در کار دین وفهم حقایق آن وحتی اخلاق واحکام دینی اهمیت دارد ،براساس تعقل بیان شده است ، تا آنجا که بزرگترین کتاب مسند حدیثی شیعه یعنی اصول کافی ، اساسا" با بخش عقل وجهل آغاز شده و حتی مقدم بربحث حجت و علم واقع شده است ودرتعالیم راستگویان به تعبیرهای گوناگون به عقل وبهره وری آن وتوجه وضرورت استفاده از آن بسیار سفارش شده است.
به عنوان نمونه امام صادق علیه السلام می فرماید: حجه الله علی العباد النبی و الحجه فیما بین العباد وبین الله العقل (کلینی 1362 ش ،ج1 ص 25) حجت خدا بر بندگان پیامبر است وحجت بین بندگان و خدا عقل است عقل گوهیری است که در رتبه حجت بودن درکنار پیامبران قرار گرفته است ؛ پیامبرانی که به مقام اصطفای الهی رسیده اند وخداوند به آنان مباهات می کند.

عقل در لغت

قبل از هرچیز نظری کوتاه بر مباحث دانشمندان لغت شناس درباره واژه عقل می کنیم تا معنای ریشه این لغت را بیابیم اگرچه برای کشف چیستی عقل به چیزی بالاتر از سخن دانشمندان نیازمندیم.
به طور خلاصه ریشه عقل به معنای ربط وبستن آمده و بستن شتر باتعبیر عقل البعیر می آید .عقال وسیله بستن است.اعتقل اللسان به معنای بستن زبان یعنی امساک از سخن گفتن می باشد. عقل را از آن جهت عقل می نامند چون صاحبش را از غرق شدن در مهالک نجات می دهد و حبس می کند. صاحب لسان العرب لغت شناس بزرگ و عرب ضمن بیان مطالب مذکور تعقل را به کار بستن عقل می داند ومی گوید: عاقل کسی است که نفس خود را حبس کند واز هوی باز دارد(ابن منظور ،1419 ق ،ج 9،ص 326)
براساس این دو کتاب مهم ونیز سایر کتب لغت عقل نوعی حبس و ممنوعیت برای انسان است .یعنی انسان عاقل در هنگام عاقل بودنش انجام برخی اعمال را ممنوع می شمارد وقبیح می یابد و خود را مجاز به انجام هرعلمی نمی داند زیرا زشتی آنرا می فهمد.
بنابراین وجود عقل انسان را از لاقیدی و آزادی مطلق خارج کرده وبه حبس وبند می کشد. لذا کسی که فاقد عقل است .چنین محدودیتی ندارد واز هر قدی وبندی آزاد است ؛چون آنچه عاقل می فهمد او نمی فهمد البته واضح اس که این قید وبند وحبس یک منع درونی است نه این که در خارج اختیار را از انسان سلب کند.

تعریف عقل

درباره عقل تعابیر فراوانی درقرآن وروایات ونیز آرای دانشمندان آمده است ، اما اکثر آنها نشانه های عقل آثار ونتایج عقل و ویژگی های انسان عاقل وغیر عاقل را بیان می کند واز تعریف کامل منطقی ،شامل جنس وفصل کمتر نشان می یابیم.
اگرچه برخی عقل را نوعی غریزه ، یانوعی توانایی ونیرو یا ... شمرده اند ولی از بعضی روایات برداشت می شود که جنس عقل ، نور است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله می فرماید :العقل نور یفرق به بین الحق والباطل (دیلمی، 1412 ق ،ص 179) عقل ،نوری است که به وسیله آن میان حق وباطل فرق نهاده می شود.
انسان با دارا بودن این ور توانایی تشخیص خوب از بد را دارا می شود. فرق نهادن بین خوب وبد یا حق وباطل همان تشخیص حسن از قبیح است که با کشف حسن حسن و قبح قبیح توسط عقل صورت می پذیرد مثلا" همه عقلا عدل را حق و حسن و ظلم را باطل و قبیح می دانند و نکته مهم این است که این حسن وقبح ها ، اعتباری ،قراردادی یا سلیقه ای نیستند بلکه واقعی اند.(1)
پس عقل نور است در تعریف نور گفته اند الظاهر بذاته والمظهر لغیره یعنی نور چیزی است که خودش آشکار است و غیر خود را نیز آشکار می کند. لذا بایدگفت: عقل همان چیزی است که به خودی خود وجدان وکشف می شود برای آشکار شدن به واسطه نیاز ندارد اما واسطه کشف امور دیگر است. انسان و معقولات هردو ظلمانی هستند و نوری می باید، که معقولات را برای انسان روشن کند که آن نور عقل است . خداوند که مالک همه چیز است این نور را به انسان تملیک کرده تا به کمک آن حق و باطل را جدا کرده وبه هدایت برسد. خداوند به انسان ظلمانی این گوهر نوری الذات را عطا کرده تا به واسطه آن سعادتمند گردد و از این رو امام کاظم علیه السلام درباره عقل می فرماید: ان ضوء الروح العقل (حرانی ،1404ق ص 396) روشنایی روح عقل است .پس بدون این نور کشف معقولات برای روح انسان ممکن نیست.

زمان تملیک نور عقل به انسان

دانستیم که عقل نوری است اعطایی از جانب خداوند که انسان مالک آن می شود. حال این نور چه زمانی به انسان تملیک می شود؟ برای جواب این سوال قبل از هرچیز باید به معماران اصلی بنای علم یعنی پیامبر صلی الله علیه واله واهل بیتش مراجعه کنیم . نبی اکرم صلی الله علیه واله ضمن یک حدیث طولانی خلق عقل را آفرینش ملکی می دانند که سهم هرانسانی مقرر گشته وپرده ای بر آن نهاده شده است. هنگامی که آن انسان متولد شود وبه سن بلوغ برسد(2)مانع برطرف شده و نور به قلبش می افتدودیگر از عقل محروم نمی ماند. لذا به واسطه این نور مطالبی را می فهمد که قبل از بلوغ نمی فهمید(صدوق ،بی تا، ص 98)
در اینجا اشاره به مطلب مهمی لازم است و آن اینکه در زمان بلوغ از این نور پرده برداری شده وشخص ،واجد آن می شود.اما خود انسان ممکن است براین نور به دست خود حجاب ها وپرده هایی بیفکند ودر تاریکی بماند و راه فهم را بر قلب خویش ببندد و در سلک لهم قلوب لا یفقهون بها درآید که توضیح آن خواهد آمد.

معنای اسمی ومصدری عقل

قبل از وارد شدن به مباحث اصلی جهت تفاهم بهتر باید تلقی ما از کلمه عقل وعاقل روشن باشد و از آنجا که بیشتر منابع سخن به زبان عربی است تفاوت این دو کلمه در فارسی وعربی لحاظ گردد تا در فهم آیات واحادیث دچار مشکل نشویم. پس ضرورت دارد که به معنای اسمی ومصدری عقل توجه کنیم.
به این مثال توجه کنید : شخصی که یک شیء را می بیند او را بیننده می نامیم. اما وقتی کسی را بینا معرفی می کنیم برای ما مهم نیست که در لحظه کنونی درحال دیدن فلان مرئی باشد یا نه. بلکه او را بینا می نامیم به دلیل قوه بینائی که در وجود او هست، یعنی توانایی دیدن دارد .پس بصر گاه به معنای مصدری وفعلی است یعنی نگریستن به چیزی ودیدن آن وگاه به معنای حاصل مصدری واسمی که ناظر به حاصل مصدر آن فعل است نه لزوما" کسی که درهمین لحظه آن فعل را انجام می دهد .اولی را در عربی مبصر ودومی را بصیر می گویند.
در مورد کلمه عقل دچار کمبودالفاظ هستیم. زیرا عقلنده به معنای کسی که الان داردتعقل می کند ، نداریم وناچاریم برای معنای اسمی و فعلی هر دواز کلمه عاقل استفاده کنیم وهمین مطلب گاه در فهم آیات وروایات مشکل ایجاد می کند به عبارت دیگر عقل هم دو معنا دارد:
الف- معنای فعلی یا مصدری: در این معنا عقل به عنوان مصدر فعل عقل یعقل است .زمانی که فهم ودرک به معقولات تعلق بگیرد ، فعل عقل - یعقل را به کار می بریم.
ب- معنای اسمی یا حاصل مصدری: دراین معنا ، عقل نتیجه فعل مزبور است وبه کسی کفته می شود که چنین قوه وتوانایی در او وجوددارد.
مشکل دیگر ما آن است که در زبان فارسی کاربرد عقل وعاقل معمولا" مخلوط می شود درعربی عقل یعقل عقلا" الشیء به معنی آن است که آن امر را به عقل دریافت ولی در فارسی نمی گوییم که نسبت به فلان امر؛ عقل کردم یا بدان عاقل هستم بلکه باز هم از کلمه علم و عالم استفاده کرده می گوییم به آن مطلب علم دارم و حال آنکه علم وعقل یکی نیستند .پس عقل در زبان فارسی به معنای مصدری به کار نمی رود. اما معنای دوم، یعنی حاصل مصدری یا اسمی برای عقل در فارسی متداول است وبه کسی که واجد کمال خرد یا عقل است و به کمک آن قادر به فهم معقولات می شود ، عاقل یا خردمند می گوییم وجمع آن عقلا است
بنابراین چیزی به نام عقل کردن درفارسی نداریم و برای اشاره به این موضوع یعنی علم به معقولات از تعابیری چون فهم عقلانی یا ادراک عقلی یا تعقل استفاده میکنیم.

قرآن ،روایات ومعنای مصدری عقل

بادقت در بحث گذشته و نیز درمعارف قرآنی وروایی این مطلب کاملا" روشن می شودکه این همه تأکید برعقل ونهی های شدید از بی عقلی همه و همه اشاره به معنای مصدری عقل دارد.اگر عقلا درقرآن و روایات ستوده شده اند واگر عقل کمالی است که انسان به واسطه آن از حیوان متمایز می شود و آدمیان به واسطه آن در دو گروه عاقلان وغیر عاقلان جای می گیرند، مراد کسی نیست که این قوه وتوانایی را دارد، بلکه مقصود کسی است که این قوه را به فعلیت درآورده و پیوسته درحال تعقل و فهم عقلانی باشد و از این نیرو استفاده کند.
پس مطلق داشتن این نیرو کمال نیست تا آنجا که چنین کسی اگر از توانایی خود استفاده نکند نه تنها از حیوان متمایز نشده وبالاتر نمی رود بلکه به تصریح قرآن اولئک کالانعم بل هم اصل (اعراف،179) خواهد شد.ادامه این آیه مبارکه نیز گفته فوق را تایید میکند زیرا می فرماید : اولئک هم الغفلون ، اینان کسانی هستند که از نعمت بزرگی که خدا به ایشان داده غافلند.
باتوجه به نکته مزبور فهم اکثر روایات وآیات ممکن خواهد شد. پس اگر در قرآن کریم 49 بار مشتقات عقل به کار رفته و خطاب های عتاب آلود به انسان ها شده که افلا تعقلون ؟(3)به این معناست که چرا تعقل نمی کنید وعقل خود را به کار نمیگیرید. همچنین اگر در تعالیم انبیا و اولیا آمده که خداوند به وسیله عقل عبادت می شود و دوست هرانسانی عقل اوست و پاداش اخروی به اندازه عقل است و عقل باعث استواری است وستون شخصیت انسان عقل است وعقل کلید فتح مشکلات است وانسان بی عقل مرده است ودینداری که عقل ندارد ارزش ندار وعقل زیور انسان است وهزاران فرمایش گهربار دیگر همه وهمه ناظربه تعقل وبه کارگیری این قوه ارزشمند است نه اصل وجود آن اگرچه ارزش اصل وجود آن هم برکسی پوشیده نیست.

اختیاری بودن تعقل واختیاری نبودن عقل

فهم و ادراک عقلی امری بسیار روشن است با این وجود چگونگی حصول آن برای ما قابل فهم نیست.ما از نحوه عاقل شدنمان هیچ آگاه نیستیم و این ، برای هر عاقلی وجدانی است.بهترین مثال، تغییر حالت از کودکی به بلوغ عقلی است .کاملا" به یاد داریم که قبل از بلوغ بدی و خوبی را نمی فهمیدیم اما درحل این معما مانده ایم که چگونه از آن حالت بیرون آمده ایم؟ فقط می دانیم که با پیدایش فهم های عقلانی نشانه های بلوغ درما آشکار شده بدون آنکه نحوه پیدایش آن را بفهمیم وکیفیت تحقق آن برا ی ما روشن باشد.
بعداز بلوغ عقلی بازهم اوقاتی هست که عاقل نبودن آدمی را می توان دید و آن هنگام خواب است هیچ عاقلی آنچه را درحین خواب مرتکب شده است به گردن نمی گیرد. چون می داندکه درآن زمان فاقد درک عقلانی بوده است اما توضیحی در چرایی و چگونگی آن نمی تواند بهد. درمورد غضب و شهوت شدید هم - که از حجاب های عقل هستند- وضع مشابهی وجود دارد اینکه درهنگام غضب با آنکه قوه عقل وجود دارد چگونه فهم عقلی خود را از دست می دهیم؟ معلوم نیست .اینکه چگونه سرعقل می آییم؟ معلوم نیست .چنین کسی فقط می تواند بگوید : نفهمیدم چه کردم یا درآن وقت نمی فهمیدم .پس بازخواست وکیفر او هم فقط به خاطر این است که اجازه داده به آن مرحله از غضب پیش برود وگرنه درحین انجام عمل ؛ نفهمیده چه کرده واز این بابت معاقب نیست.
بنابراین در تک تک مواردی که معقول خاصی را می فهمیم ، ونسبت به آن درک عقلانی پیدا می کنیم. درکیفیت حصول آن اختیار نداریم این ما نیستیم که به خود چنین فهمی عطا می کنیم. به عبارت بهتر بلوغ عقلی آدمی به دست خودش نیست ودراین مسأله موضع او ، کاملا" انفعالی است.
اگر موضوع ما انفعالی و تأثری است پس چگونه آیات و روایات به ما دستور تعقل می دهند؟ و چرا همه ارزش واهمیت انسان ، برای به فعلیت رساندن قوه عقل است؟
اما جواب: وقتی کشفی رخ می دهد تعبیر عقل - یعقل به کار می رود که نوعی صیرورت ، تغییر و شدن را نشان می دهد مسلما" این تغییر انفعالی و غیراختیاری است .اما تعقل امری اختیاری واز معانی باب تفعل است که تکلف را می رساند : یعنی با زحمت ومشقت به چیزی متصف شدن. از این رو در لسان العرب آمده : تعقل : تکلف العقل (ابن منظور 1419 ق ج 9 ص 327) پس تعقل مقید کردن خود به حرکت برطبق میزان عقل است و این امری اختیاری می باشد که زحمت دارد وارزش فراوان آن هم به سبب همین اختیار و زحمت آن است ومراد آیات واحادیث هم از عقل ، همین فعل اختیاری پرمشقت می باشد.
مطلوب آن است که این زحمت ومشقت به کشف عقلی جدید بیانجامد اما لزوما" چنین نیست زیرااصل صیرورت وتغییر غیر اختیاری است . با این توضیحات می توان گفت که باید به سه حقیقت توجه شود:
1- ما دارای توانایی ارزشمندی هستیم که آنرا عقل ( به معنای اسمی) می دانیم والبته در داشتن این کمال اختیار نداریم.
2- ما با تعقل یعنی به کاربستن این قوه و اعمال آن (ونه اهمال آن) می توانیم به ادراکات جدیدی برسیم. این همان کمال انسانیت ماست وبسیار ارزشمند .است و در داشتن این کمال کاملا" مختار بوده واساسا" عقاب و ثواب و تکلیف بر همین مبناست.
3- اعمال عقل یعنی تعقل مقدمه ای است که وظیفه ماست اما یافتن مطلب عقلی یا به عبارت دیگر عاقل شدن نسبت به مطلبی حقیقت دیگری است که رخ دادن آن به اختیار ما نیست.
لذا برای حقیقت اولی یعنی اصل کمال عقل وبرای حقیقت سوم یعنی فهم عقلانی نه کسی اختیار دارد ونه نسبت به آن امر و نهی شده ونه ثواب و عقاب درنظر گرفته شده است وهرچه هست نسبت به حقیقت دوم است .یعنی مقدمات این تغییر و صیرورت را فراهم کردن .یعنی تعقل. یعنی : مقید کردن خود به میزان عقل.
به بیان دیگر معنای فعلی عقل یعنی تعقل واعمال عقل شرط کافی برای حصول معنای اسمی عقل یعنی عاقل شدن نیست اما شرط لازم هست.
شاید این مطلب در مثال علم روشن تر باشد. حصول علم به اختیار ما نیست، یعنی کیفیت عالم شدنمان به یک معلوم را نمی دانیم. اما تعلم به اختیار ماست یعنی مقدمات طلب علم. لذا آنچه درآیات و روایات به شکل صیغه امر اعلم آمده ، مراد همین مقدمه اختیاری یعنی طلب علم است ، زیرا حقیقت عالم شدن نوری است که از جانب خداوند باید افاضه گردد.(4)
توجه به معنای انفعالی عقل دو نکته را روشن می کند. اول آنکه انسان پیوسته خود را محتاج منبع فیض دانسته وحصول کشف عقلانی را از او درخواست کند و به عقل خویش غره نشود.
دوم آنکه گاه افرادی می خواهند تعقل کنند ،اما خدا به ایشان فهم نمی دهد. این منع به سبب اعمال خود آنهاست وبه آنجا رسیده اند که پروردگار مانع نور افشانی عقل ایشان می شود.فهم آیاتی که مهر و طبع و ختم بر قلب ها وفهم ها را به خداوند نسبت می دهد با این بیان آسان می گردد ، چنانچه گاه خداوند اضلال و گمراه کردن را نیز به خود نسبت می دهد.

حدوث و تجدد عقل

با توجه به سه حقیقتی که گفته شده در حقیقت اول ، اصل عنایت آن نور به انسان مسبوق به عدم است.همه ما تغییر حالت خود ودیگران را به بلوغ عقلی می یابیم .هیچ عاقلی را سراغ نداریم که از ابتدای تولد، واجد این بلوغ عقلی یعنی واجد قدرت درک حسن و قبح های عقلی باشد. وجدان این تجدد در زمان های بعد از خواب و بیهوشی وغضب شدید آسان تر است ، درحقیقت سوم یعنی کیفیت عاقل شدن هم که مبنا و تغییر وشدن است هرتغییری مسلما" مسبوق به عدم است.
اما در حقیقت دوم یعنی تعقل و اعمال عقل نیز تجدد وحدوث پیوسته جریان دارد. پس این صیرورت درهرمورد کشف عقلانی وجوددارد. همانطور که نعمت حیات وسایر کمالات انسان ،به صورت لحظه به لحظه و آن به آن به او افاضه می شود ، کشف های عقلانی هم به همین نحو است .ما می فهمیم که از حسن و قبحی که اکنون برای ما مکشوف شده است ، تا لحظه پیش نبوده ، پس این فهم فعلی ما مسبوق به عدم است . عاقل تر شدن انسان را نیز با همین بیان روشن می شود.

پیامبران وعقل

دانستیم که عقل نوری است اعطایی از جانب خداوند برای کشف حسن و قبح وباید ونبایدها فهم وکشف این امور به سبب عقل است وهمچنین ما در داشتن این کمال ومقدار آن اختیاری نداریم وهرچه هست از جانب خداوند به ما تملیک شده وبه هرکس هرچه خواسته ، داده است .اگرچه به نظر می رسد طبق فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه واله (صدوق ،بی تا،ص 98) در آفرینش اولیه که البته لزوما" مربوط به این جهان نیست اتصال همه انسان ها به این منبع فیض در شرایط مشابه باشد، اما از آنجا که انسان ها در اکتساب و استکمال این نور، ضعیف و قوی هستند و از طرف دیگر به خاطر محجوب ساختن عقول ، کارایی آنرا ضعیف ساخته اند، لذا از کشف بسیاری از حسن ها و قبح ها عاجزند. پس باید عاقلان دیگری که اولا" عقل کامل تری دارند و ثانیا" از حجاب های عقل مصون مانده اند به کمک انسان ها آمده و همه حسن و قبیح ها وبایدونبایدها را به ایشان تذکر دهند. به عبارت دیگر همه مستقلات عقلیه ،یعنی همه حسن وقبح های عقلی را به طور کامل تنها کسی تشخیص میدهد که بالاترین درجه عقل را دراد واز همه حجاب ها برکنار است اگرا و چیزی را حسن یا قبیح بیابد دیگران نمی توانند سخن او را رد کنند. همچنانچه مثلا" در حواس انسان برای تشخیص رنگ ها به سالم ترین وتیزبین ترین بیننده مراجعه می کنند و قضاوت خود را درباره رنگ، با دید او محک می زنند ، پس ملاک تعیین حد بالا و اعلای حسن و قبح ها ،عقل عاقل کل است .
درمیان همه انسان ها پیامبران از درجه عقل بالاتری برخوردار بوده وعقل کاملتری دارند. پیامبراکرم صلی الله علیه واله دراین باب می فرمایند: ... ولابعث الله نبیا" و لارسولا" حتی یستکمل العقل و یکون عقله افضل من جمیع عقول امته... (کلینی ،1362ش ،کتاب العقل والجهل ،ح11) و خداوند نبی و رسولی را مبعوث نکرد مگر آنکه به کمال عقل رسد و عقل او برتر از همه امتش باشد.
با دقت درحدیق فوق معلوم می شود که فاعل درفعل یستمکمل خداوند نیست بلکه خود نبی و رسول است.اوست که با اطاعت از عقل وجلوگیری از محجوب شدن آن با نافرمانی وغفلت ، در عوالم پیشین ، موجبات کمال و استکمال عقل خویش را فراهم آورده و دراین وادی از دیگران پیشی گرفته است .لذا اساسا" به همین سبب مصطفی و برگزیده شده واز دیگر انسان ها برتر گشته وبه همین سبب دراین عالم که به دیگر انسان ها فرصت تلاشی دوباره عطا شده است ،آن برگزیدگان موظف شدند که دست عقب ماندگان قافله عقل و تعقل را بگیرند و آنان را به سوی کمال وسعادت راهنمایی کنند.

پیامبر خاتم صلی الله علیه واله وعقل

در مبحث گذشته به این نتیجه رسیدیم که بشر نورعقل خویش را نشناخته و آنرا با اعمال خود یا با اهمال و عدم توجه محجوب می سازد و عاقلان کاملی باید باشند تا پیوسته به سوی این نورومنبع کمال ، هدایتش کند.این کاملان همان پیامبران وانبیای الهی هستند که همگی معصوم بوده در رتبه بالاتری از سایر انسان ها قرار گرفته اند وفاصله سایر انسان های عاقل با این بزرگواران قابل محاسبه نیست .درمیان این برگزیدگان انسانی برجسته هست که به مقام اصطفای خاص رسیده و گوی سبقت را نه که از خیل انسان ها ، که از همه انبیا و رسل بوده و والاترین بنده الهی شده است. چرا؟ چون عقل او از همه کامل تر است و به همین سبب در وادی هدایت ازهمه پیشی گرفته وچونعقل کل است ، هادی کل شده است ؛ زیرا عقل با هدایت رابطه مستقیم دارد. چنانچه امام صادق علیه السلام در رابطه عقل وهدایت می فرمایند: اعرفوا العقل وجنده و الجهل و جنده تهتدوا (کلینی ،1362،ج1،کتاب عقل وجهل) عقل و لشکرش را ، و جهل و لشکرش را بشناسید تا هدایت یابید. پس عقل وهدایت جدا شدنی نیستند.
اوست که بهترین بندگی وبهترین اطاعت را از طریق همین عقل نموده، زیرا می فرماید: لم یعبدالله عزوجل بشیء افضل من العقل ... (کلینی ،1362 ،ج1،ص20) خداوندعزوجل به چیزی برتر از عقل عبادت نشده است.
و اوست که در رأس اولوا الالباب قرار گرفته وقرآن تذکر و عدم غفلت را منحصر درایشان نموده و فرموده: ... وما یذکر الا اولوا الالبب.(بقره،269)

قرآن و وظیفه پیامبران الهی

دین ،آیین بندگی خداست وراه ورسم عبادت را به انسان می آموزد. بندگی خداوند همان خضوع تام در مقابل اوست. بندگی این است که بشر در برابر خدا، به خاطر خود خدا، سرتسلیم فرود آورد و به امر او- هرچه باشد- تن دهد . پس بشر اولا" باید خدا را بشناسد ثانیاگ درمقابل اومطیع باشد و ثالثا" به اوامر ونواهی او معرفت پیدا کند تا بتواند تسلیم آنها بشود. این هر سه مهم به کمک عقل تحقق می یابد .(5)زیرا با عقل خدا شناخته می شود وبشر با عقل به این نکته می رسد که خدا شایسته بندگی است فقط عاقل می فهمد که باید در مقابل این خدایی که شناخته ،خضوع کند. بعد از این دو مقدمه مهم ، یعنی : شناخت خدا و لزوم اطاعت از او ،نوبت به امر سوم می رسد و حرف دین به میان می آید .پس دین بر قبول خدایی خداوند ی که شایسته اطاعت و عبودیت است مبتنی شده وعقل دراین زیربنا نقش اساسی دارد .چنانچه پیامبر اکرم صلی الله علیه واله درحدیثی که گذشت فرمودند خداوند به وسیله چیزی برتر از عقل عبادت نشده است.
دین که روش بندگی خداست باید مطابق خواست خدا باشد.یعنی اگر طبق مقدمات مزبور به اطاعت محض خدا معتقد شدیم دیگر خواست دل دراین وادی راهی ندارد. آداب بندگی خدا بایدهمان باشد که او می خواهد و او می گوید.چنانچه پروردگار متعال خطاب به شیطان فرمود: انما ارید ان اعبد من حیث ارید لا من حیث ترید(علی بن ابراهیم قمی ،1404 ق،ج1،ص 42) من اراده کرده ام که عبادت شوم به همان شکلی که خودم می خواهم ، نه آنگونه که تو می خواهی. درحالی که شیطان می گفت: مرا از سجده به آدم معاف کن تا تو را چنان عبادت کنم که هیچ کس نکرده باشد! این رفتار عین تمرد وسرکشی است نه تعبد و بندگی.
عقل می گوید در کار بندگی خدا باید رضا و خواست او ملحوظ باشد وگرنه بندگی نیست .لذا باید به آنچه خدا درباره اطاعتش فرموده عمل نمود.پس دین یعنی آیین بندگی مطابق با بیان پروردگار واین بیان را کسی نیاورده جز پیامبران و انبیای او.
بنابراین وظیفه پیامبران الهی این است که بشر را به بندگی خدا راهنمایی کنند. قرآن کریم می فرماید: ولقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدو الله ... (نحل 36) ما در هر امتی رسولی فرستادیم تا (بگوی) عبادت کنید خدا را
و همچنین می فرماید: و لقد ارسنا نوحا الی قومه فقال ینقوم اعبدوا الله ... (مومنون ،23،اعراف59) ونیز می فرماید : ولقد ارسلنا الی ثمود اخاهم صلحا ان اعبدو الله ... (نمل 45) ونیز می فرماید: فارسلنا فیهم رسولا منهم ان اعبدوا الله ... (مومنون 32) و ...
در همه آیات فوق وآیات مشابه تکیه برعبادت خداست .پروردگار نه تنها با ارسال رسل از انسان ها عبادت و بندگی خواسته بلکه ازخود انبیا و رسولان هم همین عبادت و بندگی را مطالبه کرده و می فرماید: و ما ارسلنا من قبلک من رسول الانوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون (انبیاء25) وما پیش تو هیچ رسولی را نفرستادیم مگر آنکه به او وحی کردیم که غیر از من خدایی نیست پس مرا عبادت کنید.
دراهمیت عبادت وبندگی خدا همین بس که هدف خلقت است زیرا فرموده: و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون (ذاریات 56) من جن وانس را خلق نکردم مگر برای آنکه مرا عبادت کنند.
عبادت و بندگی خدا آن قدر مهم است که مایه برتری انبیا نسبت به یکدیگر گشته وخاتم رسل از جهت بندگی برهمگان پیشی گرفته ، لذا درتشهد نماز، قبل از شهادت به رسالتش به افتخار بزرگتری اقرار می کنیم و آن بندگی ایشان است: و اشهد ان محمدا" عبده و رسوله وبندگی خداوند مقامی است که جز با عقل به آن نتوان رسید.

ارتباط بندگی خدا وعقل

دانستیم که هدف خلقت عبادت وبندگی خداست و خواست پروردگار از رسولانش نیز عبادت وبندگی خداست وهدف ارسال رسل وانبیا نیز دعوت مردم به عبادت و بندگی خداست. اما این عبادت وبندگی با این درجه از اهمیت جز از راه عقل دست یافتنی نیست.
پس گویا عقل همه کاره است و چرا چنین نباشد؟ که اساس خلقت بر بندگی واساس بندگی بر عقل استوار شده است چنانچه امام صادق علیه السلام در بیان بلندی می فرماید: (العقل) ما عبد به الرحمن ...(کلینی 1362 ش ج1 ص 11 ،حرانی 1404 ق،ص 54) عقل همان است که پروردگار با آن عبادت می شود.
امیر المومنین علیه السلام فرموده اند:ما عبد الله بی افضل من العقل.خداوند به چیزی برتر از عقل عبادت نشده است.
فرمایش پیامبر اکرم دراین باب سخن آخر است آنجا که می فرماید: انما یدرک الخیر کله بالعقل ولادین لمن لا عقل له (حرانی 1404 ص 44) انسان به وسیله عقل وخرد است که به همه نیکی ها دست می یابد وهر آنکه عقل ندارد دین ندارد.(6)
حتی اطاعت ها و عبادت ها هم با میزان عقل ارزش گذاری می شوند و بدون آن سودی ندارد . روایات دراین باب فراوان است به عنوان نمونه به امام صادق علیه السلام عرضه شد که نماز خواندن ،صدقه دادن ، وحج گزاردن فلانی فراوان است وظاهرا" عیبی ندارد.حضرت فرمود: کیف عقله؟ عرضه شد: چنان عقلی ندارد. فرمود :این اعمال برای او سودی ندارد(حرانی ،1404 ق،ح19)
چگونه چنین نباشد درحالی که پیامبر صلی الله علیه واله فرمودند : خواب عاقل از شب زنده داری جاهل بالاتر واقامت عاقل از سفر حج و جهاد جاهل برتر است (حرانی ،1404 ق،ح11)

ارتباط پیامبران وعقل

از آنچه گذشت معلوم شد که هدف خلقت ونیز ارسا لرسل برای عبادت است واساس عبادت بر عقل استوار است پس عقل درشناخت واطاعت خدا مدخلیتی تمام دارد وجز از راه تعقل بندگی خدا ممکن نیست .حال این سوال مطرح می شودکه اگر عقل تا این میزان اهمیت دارد جایگاه پیامبران الهی چیست؟
سوال فوق وقتی شدت می گیرد که علاوه بر بحث های توحید و شناخت خدا و عبادت در بحث نبوت وبه تبغ آن امامت هم سخن از مدخلیت عقل به میان می آید. چرا که پی بردن به حقانیت مدعیان مقام نبوت تنها و تنها به وسیله عقل ممکن است و پیامبر بودن پیامبران به نور عقل معلوم می شود.چنانچه امام هادی علیه السلام در پاسخ ادیب معروف ابن سکیت اهوازی در مساله شناخت حجت خدا فرمودند: یعرف به الصادق علی الله فیصدقه و الکاذب علی الله فیکذبه (کلینی، 1362 ش ،ج1 ص 25)عقل است که به وسیله آن انسان هرکس را که به راستی از جانب خدا سخن می گوید شناسایی و تصدیق می کند وهر مدعی دروغگو را نیز شناسایی وتکذیب می نماید.
واگر عقل محبوب ترین مخلوق خداست چه نیازی به وجودانبیاء بود؟ آنجا که امام باقر علیه السلام فرمودند : هنگامی که خدا عقل را خلق کرد... فرمود به عزت و جلالم خلقی را محبوب تر از تو نزد خود م نیافریدم... (کلینی 1362 ش ج1 ،ح1)
در جواب بایدگفت بین پیامبران الهی وعقل اصلا" جدایی و دوگانگی نیست که مقایسه آن دوممکن باشد.پیامبران فرستادگان و رسولان پروردگار هستند برای هدایت مردم وعقل نیز این چنین است. امام علی علیه السلام می فرماید: العقل رسول الحق (آمدی 1342 ش ،ص 15) عقل فرستاده حق است. پس این هر دو فرستاده ،برای یک هدف خلق شده اند وآن هدایت انسان ها به سوی عبودیت است که هدف خلقت می باشد.(7)
پس عقل و پیامبران یا به تعبیری بهتر، عقل و و حی نمی توانند با هم تعارض داشته باشند ،چون هردو کاشف از رضا وسخط الهی اند.
دراین باب بهترین کلام از حضرت امیرعلیه السلام است که اساسا" دلیل بعثت پیامبران را شکوفایی معادن، ودفینه های عقول مردم شمرده می فرماید: فبعث فیهم رسله ... لیستادوهم میثاق فطرته ... ویثیروا لهم دفائن العقول(نهج البلاغه خطبه اول) پس خداوند بین مردم پیامبرانش را مبعوث کرد... تا برانگیزند دفینه های عقول آنان را.
لذا اگر انبیاء نبودند عقل این گوهر ارزشمند همواره در پس حجاب های ظلمانی غفلت وجهل و گناه مدفون می ماند و فراموش می شد .پیامبران و اوصیای ایشان تلاش کردند تا حجاب های عقل را به مردم معرفی نموده و راه زدودن آنها را بیامزوند. در بیانات گهربار رسول خدا صلی الله علیه واله وائمه معصومین همه حجاب هایی که قلب راتیره کرده وعقل رامدفون می سازد یک به یک معرفی شده و راه نابود ساختن آنها هم برای طالبان هدایت روشن گشته است.
حجابهایی مانند هوی ،شهوت ،غضب ،طمع ، امل ، کثرت لهو هزل، عجب، کبر، استغنای به عقل ،زیاده خواهی ،تنبلی ،دنیادوستی و ... وبرطرف کردن آنها با تقوا، صبر ،کظم غیظ ،قناعت ،زهد، روزه، تواضع، اعتراف به فقر وجهل و نیاز، همنشینی با عالمان ،مشاوره با عاقلان ،یاد مرگ و ... (بنی هاشمی 1385 ج 3 ص 75 به بعد)

اشتراک پیامبران و عقل در مرتبه حجیت

یکی دیگر از وجوه عدم جدایی پیامبران وعقل وبه عبارت دیگر مدخلیت هر دو در امر هدایت اشتراک آنها در مرتبه حجیت است.
حجت وحجیت یعین دلیل قاطع وبرهان برنده .حجت آن است که اگر عاقل مطابق آن عمل کند ؛نه خود درآینده پشیمان شده وخویش را نکوهش می کند و نه دیگر عاقلان به عکس اگر خلاف آن عمل کندهم خود خویشتن را سزاوار کیفر می بیند وهم دیگران خداوند این حجیت واین دلیلیت را به دو چیز بخشیده تا راهنمای مردم باشند. امام کاظم علیه السلام در کلامی ژرف به هشام فرمودند:
یا هشام ان لله علی الناس حجتین حجه ظاهره وحجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه علیه السلام و اما البانه فالعقول (کلینی 1362 ش ،ج1 ح 12) ای هشام به راستی خداوند را بر مردم دو حجت است حجتی نمایان و حجتی پنهان حجت بیرونی رسولان و ائمه هستند و حجت درونی ، عقل هاست.
پس خداوند به وسیله این حجت ها حجت را بر بندگان خود تمام کرده و اگر به این حجت ها تن در ندهد و به مقتضای آنها عمل نکنند خداوند با ایشان احتجاج می کند و زمینه مواخذه و سرزنش فراهم می آید، زیرا قبلا" با آنان اتمام حجت نموده است اما بنی این دو حجت اگرچه در مرتبه حجیت اشتراک است تفاوت هایی هم وجود دارد.
اول انکه عقل حجت درونی است و از همین جهت در موضع اول قابل دسترسی بیشتر و همیشگی است وزمان ومکان درحجت بودن وامکان استفاده از آن خدشه ای وارد نمی کند اما انبیا ورسل ازآن جهت که بیرونی هستند در موضع دوم قرار گرفته وشاید زمان ومکان در استفاده از آن بتواند ضرر بزند.
دوم آنکه حجیت عقل از آن جهت که نور است به خودش است یعنی عقل حجیت خود را وامدار عامل دیگری نیست وبه عبارت دیگرعقل به چیز دیگری غیراز خود قابل ارجاع نیست وفقط تنبه وتوجه در کشف آن کافیست .اما حجیت همه حجت های دیگر بسته به عقل است به راستی اگر چنین است پس چرا عقول کار خود را انجام نمی دهند وکارانسان های صاحب عقل به هدایت و سعادت نمی انجامد؟

نیاز عقل در شکوفایی به پیامبران

دربحث قرآن و و وظیفه پیامبران الهی گذشت که دین راه سعادت وآیین بندگی است وبرای خضوع وبندگی درمقابل خدا سه مرحله در پیش روست: شناخت خدا، اطاعت از خدای شناخته شده وسوم، شناخت اوامر ونواهی خدا به جهت اطاعت از او .مرحله اول کار عقل است ولی به کمک پیامبرانی که باید انسان را متذکر و متنبه به عقل سازند.مرحله سوم کار پیامبران است ولی به کمک عقل ، این دو حجت خدا دست به دست هم داده ودست بشر را گرفته به سعادت می رسانند. اگرآیه و حدیث زیربا هم مقایسه شوند ،همین نکته جالب به دست می آید.
خداوند می فرماید: ...و ان تطیعوه تهتدوا... (نور 54) اگر از رسول اطاعت کنید هدایت می شوید. امام صادق علیه السلام نیز می فرمایند: اعرفوا العقل وجنده ... تهتدوا (حرانی 1404 ق ،ص 401) عقل و لشکرش را بشناسید تا هدایت شوید.
گویا پیامبران و عقل از یک منبع ویک جنس وگوهرهایی مشابه هستند که هردومایه هدایت می شوند. لذا اصل در عقل آن است که مثل پیامبر هادی باشد، اما مشکل اینجاست که انسان ها غالبا" ندای عقل را پشت سرنهاده وازآن بهره نمیگیرند و از آنجا که عقل از جنس نور است، با حجابها و پرده های گوناگون از نورافشانی آن جلوگیری می کنندواز راهنمایی آن محروم می مانند. پس راهنمایی دیگر می باید ،که پیوسته آنان ار متنبه ساخته و متوجه این منبع نور نماید تااز وجود آن غافل نباشند؛ که به آنان بیاموزد تا حجاب های عقل را برکنار کرده یا اساسا" از ایجاد پرده ها بر روی
این منبع نور ،جلوگیری کنند.نیاز انسان به حجت دیگری غیر از عقل یا به عبارت دیگر نیاز بشر به پیامبران جهت شکوفایی و حجاب زدایی عقل، درآیات فراوانی آمده است.
... رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجه بعد الرسل ... (نساء ،165) ... پیامبرانی که بشارت دهنده وترساننده هستند تا پس از این رسولالن برای مدرم نزد خدا حجت وبهانه ای باقی نماند.
آیه به ورشنی این مفهوم را می رساندکه اگر پیامبران نبودند حجت وبهانه ای برای مردم باقی می ماند ؛زیرا عقل ایشان ،برای هدایت کافی بنود واز خداوند مطالبه راهنمای دیگری می کردند.پس لازم بودکه حجتی دیگر بیاید تا راه هدایت روشن گردد. از این رو خداوند درجای دیگر تصریح نموده است که بدون وجود رسولان عذاب وعقاب معنا ندارد ... وما کنا معذبین حتی نبعث رسولا" .(اسراء 15) ما قبل از آنکه رسولی بفرستیم عذاب کننده نیستیم .
همچنین می فرماید: ولوانا اهلکنهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الینا رسولا" فنتبع ءایتک من قبل ان نذل و نخزی (طه 134 قصص ،47) واگر قبل ازآن (دلایل) نابودشان می ساختیم حتما" می گفتند : پروردگارا! چرا به سوی ما پیامبری نفرستادی تا نشانه های تو را پیروی کنیم پیش از آنکه خوار و رسوا گردیم.
آیات فوق دلالت براین موضوع دارند که اگرچه همه مردم ، صاحبان عقل و خرد هستند اما در هدایت نیاز به امر دیگری دارند وخداوند عذاب و عقاب و غضب وهلاکت را به سبب عقل تنها، برآنان روا نمی دارند و از حکمت و عدل خود چنین عملی را به دور می داند.بنابراین لازم است پیامبرانی باشند که در سایه پیروی واطاعت از آنان نور عقل ،پرتوافکنی کندوباعث هدایت شود.از همین رو درقرآن بارها با تعبیر ... اطیعوا الله و اطیعوا الرسول ... امر صریح به اطاعت رسول شده است .(نور 54؛مائده 12 ؛نساء 59؛محمد 33،تغابن ؛12؛ انفال،46) همچنین در آیات فراوانی اطاعت خدا ورسول در عرض هم آمده واز چنین مطیعانی به نیکی یاد شده است به برخی ازاین آیات به اجمال اشاره می شود:
...ومن یطع الله و رسوله یدخله جنت تجری من تحتها الانهر... (نساء 13؛فتح 17)
...ومن یتول الله ورسوله والذین ءامنوا فان حزب الله هم العلبون .(مائده 56)
...ومن یطع الله و رسوله و یخش الله و یتقه فاولئک هم الفائزون (نور52)
...ومن یطع الله ورسوله فقد فاز فوزا" عظیما"(احزاب 71)
...وان تطیعوا الله ورسوله لایلتکم من اعملکم شیئا" (حجرات 14)
طبق این آیات همه محاسن ومزایای مزبور آنگاه به انسان تعلق دارد، که اطاعت رسول کند ،چون رسول، که حجت بیرونی است وی را به حجت درونی یعنی عقل رهنمون کرده وچراغ عقل ظلمات را نابود می کند.
درمقابل قرآن با عبارات: ومن یعص الله ورسولله ... (نساء14) ...ومن یشاقق الله ورسوله ... (انفال،13) ومن لم یومن بالله ورسوله...(فتح 13) وآیات مشابه آتش وعذاب و گمراهی آشکار را به کسانی که اطاعت رسول نکنند وعده داده است.
بنابراین با وجود این حجت ظاهری یعنی پیامبران ورهنمون کردن آنها به سوی حجت باطنی یعنی عقل دیگر حجت خداوند بربندگان تمام شده ودیگر راه هدایت باز است.مگر اینکه انسان خودش نخواهد.پیامبران هم وظیفه ندارندکه دنبال چنین افرادی رفته وبرا ی هدایت آنان خود را به زحمت اندازند. پروردگار بارها به ایشان می فرماید که شما وکیل یا نگهبان این گونه انسان ها نیستید (اسراء 54 شوری 48) و وظیفه شما فقط تبشیر وانذار (انعام 48 کهف 56) و رساندن پیام الهی است(مائده 99 عنکبوت 18 نور54)
چنین کسانی که به حجت ظاهری پاسخ نداده اند مستحق عذاب گشته و چاره ای جز حسرت و اندوه ندارند و می دانند نقص عملکردشان کجا بوده لذا می گویند: ...یقولون لیتنا اطعنا الله واطعنا الرسولا.(احزاب،66) ای کاش خدا ورسول را اطاعت کرده بودیم!
جالب اینجاست که همین گروه معذبان به حجت درونی هم پاسخ ناده وبا حسرت می گویند: ...لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحب السعیر(ملک 10) اگر می شنیدیم یا تعقل می کردیم اکنون از اصحاب آتش نبودیم! وهمه آرزو می کنند که :... ربنا اخرنا الی اجل قریب نجب دعوتک و نتبع الرسل ... (ابراهیم 44) خدایا! فرصتی دیگر به ما بده تا به دعوت تو پاسخ داده واطاعت رسولان کنیم.
پس تعقل نکردن واطاعت رسولان نکردن هردویک نتیجه دارد چرا که هر دو رسول حق هستند وحجت الهی به عبارت دیگر دین آیین بندگی الهی است مطابق با بیان او واین بیان به دو گونه محقق می شود؛ بیان تکوینی وبیان تشریعی .بیان تکوینی خداوند ، اعطای عقل به بندگان است و بیان تشریعی او ارائه خواستهایش توسط رسولان به بشر که به عنوان شرع ودین عرضه شده است و این هر دو لازمه هدایت هستند و وانهادن هرکدام مایه حسرت وضلالت است.اینجاست که معنای حدیث امیر مومنان علیه السلام روشن می شود که فرمود: العقل شرع من داخل والشرع عقل من خارج .(طریحی 1375 ش ،ج 5 ص 425) عقل شرعی از درون وشرع عقلی از بیرون است. زیرا عقل وشرع هردو بیانگر رضا و سخط الهی وخواسته های اویند.

قرآن و عقل

در قرآن کریم 49 بار مشتقات (ع-ق-ل) آمده ولی کلمه عقل اصلا" استعمال نشده است. زیرا اگرچه عقل گوهری ربانی است اما ارزش آن بسته به فعال بودن آن است.پیامبر صلی الله علیه واله فرمودند: خداوند به مردمان نعمتی بهتر از عقل نداده است(کلینی 1362 ش ،ج1 ص 13) اما نعمت بودن آن متوقف بر به کارگیری آن است.
عقل ، توانایی و پتانسیل واستعدادی است که به انسان داده شده تا به عرصه ظهور وشکوفایی برسد و درمقام عمل ونوع جهانبینی وتصمیم گیری ها وارد میدان شود. پس شکوفایی عقل، یعنی بهره مندی از آن یعنی تعقل یعنی آوردن عقل به متن زندگی و به حوزه عمل.
عقل باید راهنمای انسان باشد،چنانچه امام صادق علیه السلام فرموده اند: العقل دلیل المومن .(کلینی 1362 ،ج1،ص25) و اگر راهنما نباشد سودی ندارد باید انسان را به حقیقت عالی هستی یعنی آفریدگار رانمایی کند وتوج هوی رابه سوی حق معطوف داردوهرچه غیراوست از نظر بیاندازد.عقل باید با توجه دادن به پروردگار پرستش او ترک مخالفت با دستورات او و دل کندن از غیر او وروی آوردن به سوی او انسان را سعادتمندسازد.
پس عقلی عقل قرآن است که به فعلیت برسد، وگرنه گویا گوهر مدفون شده در قعر زمین وبدون فایده است.عقل باید مایه وپایه عمل باشد وقرآن کتاب عمل است پس طبیعی است که خطاب قرآن به عاقلان باشد.
عبادت هم از آنجا که یک عمل است باید براساس عقل باشد لذا می بینم که شخصی را که در محضر پیامبرصلی الله علیه واله به عبادت فراوان ستوند.حصرت فرمود: عقل او چگونه است ؟ گفتند ما از عبادت او می گوییم وشما ازعقلش می پرسید؟! رسول خدا صلی الله علیه واله فرمودند: ... فردای قیامت درجات بندگان خدا و قرب آنها به پروردگار به ا ندازه عقل ایشان است (نه عبادت آنان) (حرانی 1404 ق ،ص 44)
اساسا" پاداش عبادت ها هم به اندازه تعقل شخص عبادت کننده است چنانچه امام صادقعلیه السلام فرمودند: ...ان الثواب علی قدر العقل (کلینی 1362 ش ج1 ح8)
چرا چنین نباشد؟ حال آنکه بدون تعقل وفهم دین اصلا"عبادت محقق نمی شود ،نبی اکرم صلی الله علیه واله نیز دراین باره فرموده اند: ما ادی العبد فرائض الله حتی عقل عنه (کلینی ،1362ش ج 1 ص 13) هیچ کس نمی تواند دستورات خدا را انجام دهد مگر آنکه آنها را با عقل خویش دریافته باشد.
عبادت بدون تعقل پوچ و بی فایده است نمونه آن عابد بنی اسرائیل است که امام صادقعلیه السلام ماجرای او را برای محمدبن سلیمان دیلمی بیان فرمودند.فرسته الهی به عادب گفت : مکان تو برای عبادت خوب است وعابد جواب داد:اگر پروردگار ما چهارپایی داشت بهتر بود ،تا او را دراین مکان می چرانیدیم و این علف ها ضایع نمی شد! و آنگاه خداوند به فرشته وحی کرد که عابد را به اندازه عقلش ثواب می دهم.(کلینی 1362 ش ،ج1 ح8)
درهمه این روایات مراد از عقل به کارگیری عقل است وگرنه آن عابد که بی عقل و دیوانه نبود که اگر بود اصلا" مکلف نمی شد. ارزش این حجت درونی به تعقل و فعال ساختن آن است.
از همین رو چنانچه ذکر شد کلمه عقل درقرآن نیامده و هرچه از ریشه (ع -ق-ل) هست به کشل فعلی آمده تا اهمیت به فعلیت رساندن این قوه را نشان دهد.
همه این آیات بررجوعبه عقل واستافده ازجمشه جوشان آن وعقلانی ساختن زندگی ونتیجه گیری وبهره وری از خرد به شدت تأکید می کنند واز بیکاری گذاشتن عقل وگوش ندادن به ندای آن و پیروی نکردن از ارشادهای آن به شدت پرهیز می دهند.
همه این آیات هدایت طلبی صحیح ونتیجه دار را - درباره شناخت حقیقت و زندگی وشیوه رفتار وکردار-به استفاده از عقل و پیروی ازجهت دهی های آن منوط می دانند.

قرآن چگونه عقل را شکوفا می کند؟

دانستیم که عقل آفریده محبوب خداست و خداوند به وسیله آن عبادت می شود و پاداش اخروی به میزان عقل است به شرط آنکه این گوهر که چون بذری در قلب نهفته است رشد نموده و شکوفا گردد. اما شکوفایی عقل یعنی چه؟ چه هنگام گفته می شود که عقل منکوب و مخذول و مدفون و محجوب نیست و شکوفا شده است؟
چنانچه اشاره شد معنای شکوفایی عقل بهره مندی از آن است . عقلی شکوفا شده که صاحبش ازآن نور استفاده کند آن چراغ را پیش رو نهدوجلو رود معنای شکوفایی عقل ، آن است که این نور در رفتار وکردار وافکار وقضاوت ها و ارزش گذاری های صاحبش نفوذ کند عقلی شکوفا شده که صاحبش عقل مدار شود و زندگی خود را عقل محور کند عقلی شکواف شده که صاحبش متفاوت از غیر عاقلان عمل کند.
پس دریک کلام شکوفایی عقل یعنی عملکرد صحیح در زندگی چنانچه حضرت امیر علیه السلام می فرماید: العاقل من تورع عن الذنوب وتنزه عن العیوب ، (آمدی 1342 ش ،ص 1738) عاقل کسی است که گناهان را انجام نداده واز عیب ها پاک باشد. پس کسی که گناه می کند، عقل را در حوزه عملکرد خود وارد نکرده وعقل خود را شکوفا ننموده است.
بنابراین اگر از تعقل کنندگان تمجید و تحسینی می شود به خاطر عملکرد درست ایشان است واگر وانهادگان عقل توبیخ و تهدیدی می شوند به سبب عملکرد غلط ایشان است.
اگر عمل انسان صحیح باشد، معلوم می شود که از عقلش بهره برده واگر عمل اوغلط باشد، معلوم می شود که از عقل خویش سودی نبرده چرا که به او نهیبت می زنند: مگر عقل نداشتی؟! مگر عقلت را گرفته بودند؟! با اینکه چنین شخصی مسلما" عقل داشته ودیوانه نبوده اما حجابی برآن نهاده که نورش را پوشانده است.
حال چنانچه با فهم این مسأله آیات قرآن را موردمطالعه قرار دهیم به این نتیجه می رسیم که همه آیات قرآن به نوعی عملکرد صحیح وراه درست عمل کردن در زندگی را به انسان ها یاد می دهند پس گویا همه آیات قرآن برای شکوفایی عقل بیان شده اند وتقطعا" اینچنین است همه رسولان الهی و اوصیا ی ایشان نیز تلاش کرده اند تا نوع زندگی آدمی راعوض کرده وعملکرد وی را عقل مدار سازند. پیامبران پیوسته انسان را به تعقل توصیه می کنند.
شکوفایی عقل= عملکرد صحیح زندگی = هدف قرآن وپیامبران
آیاتی که با مشتقات عقل آمده اند به چند گروه تقسیم می شوند:
گروه اول: آیاتی که خطاب افلا تعقلون دارندو 14 آیه می باشند.
درهمه آنها گاه یک عقیده غلط یا عملکرد اخلاقی نادرست ذکر شده وسپس با این لحن عتاب آلود پرسش انکاری می شود که آیا تعقل نمی کنید؟ و نمی فهمید که این عمل خطاست؟ وگاه یک نکته صحیح را آورده وسپس با این خطاب تأکید می کند که اگر تعقل کنید حسن این نکته را می فهمید.
به دو نمونه برای نوع اول ودونمونه برای نوع دوم توجه کنید:
1- اتامرون الناس بالبر وتنسون انفسکم و انتم تتلون الکتب افلا تعقلون(بقره 44) آیا به نیکی مردم را امر می کنید وخودتان را فراموش می نمایید؟ آیا تعقل نمی کنید؟
2- اف لکم ولما تعبدون من دون الله افلا تعقلون (انبیاء 67) وای بر شما وآنچه که غیر از خدا می پرستید آیا تعقل نمی کنید؟!
3- ...ولدار الاخره خیرللذین اتقوا افلا تعقلون (یوسف 109) و همانا سرای آخرت برای اهل تقوا نیکوتر است آیا تعقل نمی کنید؟!
4-... وله اختلف الیل والنهار افلا تعقلون (مومنون ،80) برای اوست اختلاف شب وروز، آیا به خرد نمی یابید؟
گروه دوم. آیاتی که خطاب لعلکم تعقلون دارند و8 آیه می باشند.
دراین گروه ابتدا به نعمت ویا بینه ای از طرف پروردگار اشاره شده وسپس درمقام بیانعلت آن نعمت برمی آید.علت این است که شاید بشر تعقل کند.یعنی شادی یا این نعمت با بینه به کمک عقل به وجود صاحب نعمت و صاحب بینه پی ببرد:
1- ...کذلک یحی الله الموتی ویریکم ءایته لعلکم تعقلون (بقره 73) این چنین خداوند مردگان را زنده می کند تا شاید تعقل کنید.
2-کذلک یبین الله لکم ءاایته لعلکم تعقلون (بقره 242) این چنین خداوند برای شما آیاتش را بیان می کند تاشاید تعقل کنید.
گروه سوم. دراین آیات که کلمه یعقلون به کاررفته و 21 آیه هستند نشانه های کسانی که تعقل می کنند و یا نمی کنند آمده است :
1-... فیحی به الارض بعد موتها ان فی ذلک لایت لقوم یعقلون (روم 24) او زمین را بعد از مردن زنده می کند دراین مسأله نشانه هایی است برای کسانی که تعقل می کنند.
2-...تحسبهم جمیعا" و قلوبهم شتی ذلک بانهم قوم لایعقلون (حشر 14) تو گمان می کنی ایشان پیوسته و متحد هستند در حالی که قلب هایشان پراکنده است این (نفاق) به سبب این است که ایشان قومی هستند که تعقل نمی کنند.
بنابراین باتوجه به نمونه های مذکور هرآیه ای که یک دستور اخلاقی می دهد امر باشد یا نهی وهر آیه که بیانگر یک عقیده باشد ، غلط یا درست وهر آیه ای که متضمن یک عمل باشد صحیح یا ناصحیح به این جهت است که به انسان بگوید تعقل کن واین عمل را انجام بده یا ازآن عمل دوری کن.

نتیجه

-بعد از نعمت حیات ،عقل اولین ومهمترین نعمتی است که خداوند به بشر ارزانی داشته است.
-عقل نوری است که بین حق و باطل را جدا ساخته و صاحبش را در شناخت حسن و قبح ها یاری می کند.
-عقل قوه وپتانسیل و نیرویی است نهفته در وجود انسان بوده و ارزش آن ، هنگامی است که این نیرو به فعلیت برسد.
-هرجا سخنی از عقل به میان آمده مراد تعقل کردن است ،که اختیاری است نه اصل گوهر عقل که اختیاری نیست .به عبارت دیگر ارزش انسان و ثواب و عقاب ،براساس معنای مصدری عقل است ، نه معنای اسمی و حاصل مصدری
-وظیفه رسولان خداوند این است که مردم را متنبه و متوجه عقل نمایند تا با چراغ عقل و راهنمایی پیامبران به سعادت برسند.
-هدف از خلقت عبادت است وعبادت بدون تعقل سودی ندارد واساس" ارزش عبادت با عقل سنجیده می شود.
-عقل حجت درونی و پیامبران حجت بیرونی خداوند هستند، عقل هم کافی است وهم ناکافی یعنی درشناخت برخی امور ادراک خود به خود دارد و در شناخت برخی دیگر، به خودی خود از ادراک ناتوان است. اما وقتی به حجت بیرونی پناه می برد به کمک وحی و پیامبران ، بر ادراک همان امور هم قادر می شود.
-یکی از ادراک های مهم عقل یا یکی از نتایج تعقل ، همین است که عقل در همه جا کارایی ندارد واحساس نیاز به راهنمایی دیگری می کند. اگر یک حجت کافی بود ، حجت دیگر آفریده نمی شد و بهانه ای برای مردم باقی نمی ماند اما خداوند می فرماید: انبیا را فرستادیم تاحجت بر مردم تمام شود و نگویند چرا راهنما نفرستادی.
-تعالیم انبیا بر عقل مداری و عقل محوری بنا شده وهدف ایشان انسان تراز عقل و جامعه تراز عقل است .فرد وجامعه باید چنین باشند که عقل و خرد وفرزانگی و دانایی برآنها سایه گسترد و همه چیز نمودار عقل باشد؛ نه نمود حماقت و جمود و جهل.
-معنای شکوفایی عقل ، بهره مندی از آن است . یعنی عقل در کردار و گفتار و قضاوت ها و ارزش گذارهای شخص نفوذ کرده ، عملکرد صحیح را در زندگی به انسان بنماید. بنابراین چون همه آیات قرآن به نوعی عملکرد صحیح و راه درست عمل کردن در زندگی را یاد می دهند، پس گویا همه آیات برای شکوفایی عقل بیان شده اند و چون همه انبیا هم هدفی جز یاد دادن زندگی صحیح به مردم نداشتند ، پس گویا همه پیامبران هم برای شکوفایی عقل آمده اند.

1-قرآن کریم
2-نهج البلاغه
3-ابن منظور (1419 ق) ج 9
4-حرانی ابومحمد حسن بن علی بن حسین بن شعبه (1404 ق) تحف العقول ،قم : انتشارات جامعه مدرسین
5-دیلمی (1412 ق)
6-قمی ،علی بن ابراهیم (1404 ق) تفسیر قمی ، قم: دارالکتاب
7-صدوق، جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی (بی تا) علل الشرایع قم: انتشارات مکتبه الداوری
8-آمدی تمیمی، عبدالواحد (1342ش) غرر الحکم و دررالکلم ،انتشارات دانشگاه تهران.
9-کلینی ،محمد بن یعقوب بن اسحاق(1362ش) کافی،تهران :دارالکتب الاسلامیه
10-بنی هاشمی،سیدمحمد،(1385) کتاب عقل ،تهران :انتشارات نبأ ط اول ،3 جلد
11-طریحی ،فخرالدین (1375 ش) مجمع البحرین ،تهران: کتاب فروشی مرتضوی.

پی نوشت:

* دانشجوی دوره دکتری رشته قرآن وحدیث دانشگاه امام صادق علیه السلام
1-گفتگوی کافی در بحث مطلق بودن حسن اینگونه امور، در کتاب های مربوط به عقل و مستقلات عقلیه آمده است مثلا" ر.ک.مقام عقل نوشته محمدرضا حکیمی.
2-مراد ،بلوغ عقلی است نه بلوغ شرعی .ممکن است بلوغ عقلی هم زمان با بلوغ شرعی باشد یا زودتر ویا دیرتر از آن بلوغ عقلی با پدید آمدن اولین کشف ها برای شخص ، مصادف است.
3-این خطاب 14 بار در قرآن تکرار شده است.
4-توضیح بیشتر را در مجموعه ارزشمند سه جلدی کتاب عقل نوشته دکتر سید محمد بنی هاشمی بخوانید.
5-اگرچه کافی نیست ونیاز به راهنمایی بالاتر ونوری قوی تر دارد که وحی است. دراین مورد سخن خواهیم گفت.
6-چنانچه در ابتدای نوشتار ذکر شد، منظور از عقل در این روایت و بسیاری از احادیث معنای فعلی و مصدری عقل می باشد که از آن با تعقل تعبیر کرده و اعمال وبهره وری عقل را اراده می کنیم، چرا که اگر کسی عقل - به معنای اسمی- نداشته باشد،اساسا" مورد تکلیف نیست و دینداری واطاعت از او خواسته نمی شود.
7-از سوی دیگر اگرچه عقل محبوب ترین خلق است .اما در روایات دیگر نیز پیامبر اکرم محبوب ترین آفریدگان نزد خدا معرفی شده اند. این دو مطلب تناقضی ندارند زیرا : عقل مخلوق نوری الذات خداوند است و پیامبر اکرم واجد نور عقل ومالک کل آن است . پس گویا وجودعقل کل و کل عقل ، در اصل یکی بیشتر نیست و آن پیامبر اکرم صلی الله علیه واله است . شرح این مطلب را در کتاب عقل دفتر دوم ص 25 به بعد ببینید.

منبع:مجموعه مقالات 25 دوره مسابقات قرآن مرداد 87جلد چهارم (قرآن و نوآوری و شکوفائی)